علی نون خرید و هنوز نوبت من نشده بود . علی منو از صف کنار کشید و ازم خواست که به حرفاش
گوش بدم و کمکش کنم . به علی گفتم خب ؟ تعریف کن ببینم چرا اینقدر تو همی . کم پیدا هم شدی ؟
حال میکنی با مینا خانومت ؟
علی گفت : نه بابا دعوا کردیم . بهم زدیم . اونم چه جور . دیگه فکر کنم روم نشه به روش نگاه کنم چه
برسه باهاش صحبت کنم و ...
|
امتیاز مطلب : 193
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
:: ادامه مطلب ...